بانوی ما به
در اول دسامبر سال 1:
دخترم، دیگر یادت نمی آید اولین باری که با تو صحبت کردم از تو چه پرسیدم؟ می خواهم آن را به تو یادآوری کنم، دخترم: به رنج تو نیاز دارم - دنیا در حال تغییر است و اگر کسی با حسن نیت با تقدیم رنج پسرم برای نجات ضعیفترین برادران و خواهرانشان و نافرمانیترین آنها از کلام خدا به من کمک نمیکرد، دنیا در حال تغییر است و فرزندانم لعنت میشوند.
من برای همه چیزهایی که رنج می برید متاسفم، اما از شما می خواهم که مرا رها نکنید: شما کمک بزرگی برای من هستید. من به تو نیاز دارم، پس به راهی که سالها پیش سفرت را آغاز کردی ادامه بده. من نمی توانم به شما اطمینان دهم که از امروز زندگی شما تغییر خواهد کرد و دیگر مجبور نخواهید بود رنج بکشید، اما به شما اطمینان می دهم که در رنج، به شما نزدیکتر خواهم بود و شما را حمایت خواهم کرد. شما به روح های دیگری نیاز خواهید داشت که در دعا به من کمک کنند، اما همچنین می توانید ببینید که در این زمان ها چقدر سخت است. ادامه هید [جمع از اینجا تا انتهای پیام] نزدیک من ایستاده؛ با دعای خود در این آخرالزمان از من حمایت کنید و به شما اطمینان می دهم که پشیمان نخواهید شد.
امروز از شما می خواهم که به من نزدیک شوید: من مادر شما هستم - چگونه می توانید بدون عشق من زندگی کنید؟ از این پس دعا کنید و روزه بگیرید، مصائب خود را برای نجات عزیزانتان و همه برادران و خواهران کافرتان تقدیم کنید. خیلی دوستت دارم؛ من هرگز تو را رها نمی کنم. در این آخرالزمان من حتی به تو نزدیک تر خواهم بود. از خداوند متعال می خواهم که رنج شما را کوتاه کند. روزگار به پایان خواهد رسید و سرانجام با هم در عشق خدا شادی خواهیم کرد.
به من ایمان بیاور: من تو را به رحمت شیطان رها نمی کنم. من شما را برکت می دهم و در وسوسه از شما دفاع خواهم کرد.